
آقا جان، اینجا، کنار پنجره فولادت، دل بیتابم را گره زدهام به ضریحت. هوای حرم، همان عطر سیب، هیاهوی زائران، همه و همه، مرا میبرد به جایی دورتر… به سرزمین منا، جایی که عطر شهادت پیچید و عدهای از عاشقان تو، در اوج ارادت، پر کشیدند به سوی معبود.
یادشان بخیر، آنهایی که در لباس احرام، لبیکگویان رفتند و در منا، میهمان سفره کرم الهی شدند. چه سعادتی! چه پایان پر شکوهی! اما چه دلهایی که در این فراق سوختند و چه چشمانی که هنوز در حسرت دیدارشان، بارانی است.
آنها که در لباس احرام، با لب تشنه و زمزمه “لبیک یا حسین” از این دنیا رفتند، گویی در راه رسیدن به معبود، شهدای کربلا را زنده کردند. چه روضهای جانسوز و چه پروازی عاشقانه!
آقا جان، مگر نه اینکه شما پناه و ملجا در ماندگان هستین؟ مگر نه اینکه در این حرم، هیچ دلشکستهای ناامید برنمیگردد؟ از شما میخواهم، به حق همین غریبیتان، به حق همین مهربانیتان، نگاهی به دل خانواده شهدا بیندازید. آرامشان کنید. صبرشان دهید.
ببخشید اگر دل ما هم گاهی تنگ میشود، گاهی بغض میکند. مگر میشود یاد آن همه پرواز عاشقانه، ما را هم به پرواز دعوت نکند؟ ما هم دلمان هوای آن سفره ابدیت را کرده است. دلتنگیم آقا… دلتنگ کرمت، دلتنگ نگاهت.
به حق این لحظات ناب در حرمتان، دعایمان کنید. دعایمان کنید تا راهشان را ادامه دهیم، تا در مسیر رضای الهی، سربلند باشیم و عاقبت بخیر.