
به نام آن یگانهای که زمین هیچگاه از حجت تهی نمیشود…
آغاز زعامت و امامت تو، ای مهربانترین، ای یوسف زهرا… چه واژهای میتواند سنگینی این آغاز را بر دوش کشد؟ سالهاست که خورشید امامتت از پس پرده غیبت میدرخشد و ما، پروانههای بیتاب، در حسرت یک نظر سوختن و ساختن را آموختهایم. هر آغاز امامتت، فریادی است خاموش در دلهای منتظر که: «ای منجی عالم، بیا!»
این ماییم که دیدگانمان از فروغ روی ماهت محروم است. این ماییم که دستهایمان از لمس دستان هدایتگرت کوتاه. این ماییم که از نسیم بهاری وجودت، تنها بوی خوشی به مشاممان میرسد و بس… و در این بیقراریها، در این هجران نفسگیر، دلی شکسته و قامتی خمیده، کجا پناه بریم جز آستان قدسی آن غریب آشنا؟
پناه میبریم به مشهد، به حریم امن رضا (ع). انگار امام هشتم، مأمن این روزهای بیقراری ماست. ما که «حجت» را به چشم سر نمیبینیم، دل میسپاریم به «ضامن آهو». اینجا، در جوار حضرت عشق، زمزمههای «یا مهدی» رنگ و بوی دیگری میگیرد. اشکهایی که برای غربت تو جاری میشود، در حرم او، معنای تسلا پیدا میکند.
اینجا، زیر گنبد طلایی، حس میکنیم نزدیکتریم به آنکه نیستی و همیشه هستی. حس میکنیم وقتی سر به دیوار فولادی میگذاریم و درد دل میکنیم، صدای ما از طریق این پنجره، به گوش دلِ امام زمانمان میرسد. هر دردِ فراقی، هر دعای فرجی، هر عرض ارادتی، انگار از همین مشهد الرضا، به سوی تو اوج میگیرد.
گویا امام رضا (ع)، خود واسطهای شده برای آرامش این دلهای بیتاب، تا در غیبت تو، امیدمان هرگز نمیمیرد. اینجا، عطر تو را استشمام میکنیم؛ عطر عدالت، عطر مهربانی، عطر انتظار. و با هر زیارت، با هر قطره اشک، با هر نفس کشیدن در این فضای روحانی، گویی ذخیرهای از امید و صبر برمیداریم تا روزی که ندای «انا المهدی» در گوش جانمان بپیچد.
آقاجان! امامتت مبارک، هرچند که دلهای ما از فراقت بیقرار است. ما پناهنده حریم رضاییم تا تو بیایی…
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ بِحَق ثَامِنَ الْحُجَجِ
آغاز زعامت و امامت تو، ای مهربانترین، ای یوسف زهرا… چه واژهای میتواند سنگینی این آغاز را بر دوش کشد؟ سالهاست که خورشید امامتت از پس پرده غیبت میدرخشد و ما، پروانههای بیتاب، در حسرت یک نظر سوختن و ساختن را آموختهایم. هر آغاز امامتت، فریادی است خاموش در دلهای منتظر که: «ای منجی عالم، بیا!»
این ماییم که دیدگانمان از فروغ روی ماهت محروم است. این ماییم که دستهایمان از لمس دستان هدایتگرت کوتاه. این ماییم که از نسیم بهاری وجودت، تنها بوی خوشی به مشاممان میرسد و بس… و در این بیقراریها، در این هجران نفسگیر، دلی شکسته و قامتی خمیده، کجا پناه بریم جز آستان قدسی آن غریب آشنا؟
پناه میبریم به مشهد، به حریم امن رضا (ع). انگار امام هشتم، مأمن این روزهای بیقراری ماست. ما که «حجت» را به چشم سر نمیبینیم، دل میسپاریم به «ضامن آهو». اینجا، در جوار حضرت عشق، زمزمههای «یا مهدی» رنگ و بوی دیگری میگیرد. اشکهایی که برای غربت تو جاری میشود، در حرم او، معنای تسلا پیدا میکند.
اینجا، زیر گنبد طلایی، حس میکنیم نزدیکتریم به آنکه نیستی و همیشه هستی. حس میکنیم وقتی سر به دیوار فولادی میگذاریم و درد دل میکنیم، صدای ما از طریق این پنجره، به گوش دلِ امام زمانمان میرسد. هر دردِ فراقی، هر دعای فرجی، هر عرض ارادتی، انگار از همین مشهد الرضا، به سوی تو اوج میگیرد.
گویا امام رضا (ع)، خود واسطهای شده برای آرامش این دلهای بیتاب، تا در غیبت تو، امیدمان هرگز نمیمیرد. اینجا، عطر تو را استشمام میکنیم؛ عطر عدالت، عطر مهربانی، عطر انتظار. و با هر زیارت، با هر قطره اشک، با هر نفس کشیدن در این فضای روحانی، گویی ذخیرهای از امید و صبر برمیداریم تا روزی که ندای «انا المهدی» در گوش جانمان بپیچد.
آقاجان! امامتت مبارک، هرچند که دلهای ما از فراقت بیقرار است. ما پناهنده حریم رضاییم تا تو بیایی…
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ بِحَق ثَامِنَ الْحُجَجِ