چهارشنبه22 اسفند 1403     Wednesday, March 12, 2025
1400/10/21
کدخبر :61631
27
چاپ :

در کوچه‌پس‌کوچه‌های قنات‌مَلِک

به باورِ منِ خبرنگار، زندگینامه خودنوشتِ شهید سردار قاسم سلیمانی خیلی فراتر از بیان صرفِ چند خاطره، ارزشمند است و بسیار قابل تامل، البته اگر طالب باشی.

این کتاب از ابعاد مختلف اهمیت بسیار دارد، از جمله نوع نگاه و زاویه دیدی که سردار اصرار داشته آن را به جهانیان بگوید دوران کودکی و نوجوانی را کجا و چطور زندگی کرده است، به آن نوع زندگی افتخار می‌کند، پشیمان نبوده و نخواهد بود.

به گزارش دل عالم به نقل از ایرنا، و شاید اینکه اگر امکانپذیر بود، باز همان‌جا، همان نوع و سبک از زندگی را بر می‌گزید، زیرا هیچگاه از آنجا دل نبرید؛ بله، همان نوع زندگی فقیرانه و به‌ظاهر سخت و عشایری که به قول خودش، در دوران کودکی نه چندان چیزی داشتند بخورند و نه لباس و کفش گرمی که در زمستان از سرما در امان نگهشان دارد اما سردار هیچگاه از آنجا دل نکند؛ حتی در اوج مسئولیت‌ها و کارها در تهران و دیگر کشورها.

می‌گویند هرزمان مجالی پیدا می‌کرد سری به زادگاهش می‌زد؛ حاج حسین برادر سردار سلیمانی نقل می کند حاج قاسم روستای قنات ملک و بویژه ارتفاعات تَنگَل (بالادست روستا با درختان گردو و...) را خیلی دوست داشت و این علاقه‌اش را هم ابراز می‌کرد.

روستایی کوچک با آب و هوایی سردسیری که عمده درآمد مردم از دامداری و درختان مناطق سردسیری مثل گردو می گذرد.

سردار در کتابِ درواقع ۷۶ صفحه‌ای « از چیزی نمی ترسیدم» که توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر شده، خیلی خلاصه دارد می‌گوید زاویه دید و تعریف شما از سختی، رفاه و خوشبختی مهم است، نه صرفا خود آن شرایطی که ممکن است از نظر یکی، سخت تلقی شود، از نظرگاه دیگری آسایش.

یا اینکه این شمایید که با تعریف و زاویه نگاهتان مثلا می‌پندارید فلان‌طور بودن خوب است و شایسته و طور دیگری بودن، شغل یا مدرک تحصیلی خاصی داشتن، کاری پست است و مثلا بی‌فایده؛ خیر. این ماییم که انتخاب می‌کنیم چه چیزی را چطور ببینیم و این خودآگاهی و مدیریت بر خویش، خودش از بزرگترین اعجازهای آفرینش است که به انسان داده شده و آن را باید ببینیم و پاس بداریم.

سردار در این کتاب که زندگی‌اش را تا زمان انقلاب و قبل از پیوستن به سپاه پاسداران(کمیته) به صورت خلاصه و جسته‌گریخته شرح داده، فراتر از بیان و شرح آنچه در گذشته بر او گذشته، در واقع دارد خیلی حرف‌ها را از فلسفه بودن و زندگی‌اش به زبان می‌آورد؛ نگاهش به نوع زندگی، انتخاب شغل و جای آن در زندگی، تحصیل و دیگر مسائل حیاتی هر فردی که ذهنش را درگیر می‌کند.

و ۲ سال پس از شهادت سردار سلیمانی وقتی وارد قنات ملک می‌شوم، روستایی در دل شهرستان رابُر استان کرمان، از توابع بخش هنزا در دهستان جواران که دوران کودکی و نوجوانی سردار در آن گذشته، وقتی کوچه پس کوچه‌های آن را در خلوت خودم بالا و پایین می روم، هنگامی که درختان گردو، گیلاس و زردآلوی آنجا را می بینم درواقع سردار را می‌بینم که روزها، ماه‌ها و سال‌هایی را آنجا گذرانده است و آن حضور را هیچکس نمی‌تواند از آنجا، از پای درختان و از تن درودیوارهای روستا بزداید؛ هرچندسال هم که بگذرد.

سرداری که باوجود همه مشغله‌ و مسئولیت‌ها، از زندگی عشایری‌اش فرار نکرد؛ هیچگاه روستا و زادگاهش را فراموش نکرد و به گفته اهالی، همیشه اگر مجالی هرچند کوتاه می‌یافت به کرمان و روستا برمی‌گشت. آنجا خانه ساخت؛ زمین‌های رهاشده در اطراف روستا که در مسیر جریان آب، بیهوده و بی‌ثمر مانده بودند را حصار کشید، درخت کاشت و البته به همت خود اهالی، مسجدی بزرگ بنا کرد که محلی باشد برای عبادت و گردهمایی مردم.

مسجدی که حاج حسین، برادر بزرگ سردار دل‌ها وقتی می‌خواهد از خاطرات زمان ساخت آن بگوید، قطره اشکش را با دست پاک می‌کند و نقل می‌کند: مسجد که ساخته شد، وقتی داخل مسجد عکس شهیدان روستا را جاگذاری کرد، یک جا را در انتها -عکس سردار را با دست نشان می‌دهد- خالی گذاشت و گفت بگذارید اینجا خالی بماند.

حسین سلیمانی در گفت و گو با خبرنگار ایرنا بغضش را با هر تقلایی است فرو می‌خورد و ادامه می‌دهد: او می دانست که قرار است عکس خودش در کنار دیگر شهیدان در مسجد نصب شود و اصلا می‌خواست که عکسش همینجا باشد.

وصف شرح زندگی ساده عشایری 

اما از جمله نکات مهم و قابل تاملی که خیلی‌ها را به تحقیق و بررسی وامی‌دارد، بحث چگونگی شکل‌گیری شخصیت سردار سلیمانی است؛ تاثیر محیط بر آن، حلقه دوستان یا شرایط وراثت و خانواده که هرکدام بحث مجزا و مفصل جامعه شناختی یا روانشناختی می‌طلبد؛ اما مرور شرح حال زندگی سردار خیلی می تواند قابل تامل باشد.

سردار سلیمانی اصرار داشته در شرح زندگی خودنوشت، ضمن تشریح زندگی فقیرانه خانواده در قنات ملک، از شرایط زندگی‌اش، آن هم از زمانی که تازه راه رفتن را در کنار مادر تجربه می کند روایت کند؛ بیشتر، فضای حاکم بر زندگی خانواده را توضیح داده است، جایی که در زندگی عشایری، فرزندان و خردسالان هم از همان ابتدای راه افتادن، کمک‌حالِ خانواده هستند؛ بخصوص آنجا که می‌نویسد: ... با راه افتادن، کارکردن من هم شروع شد؛ دنبال مادرم راه می‌افتادم، با پای برهنه یا کفش‌‍های لاستیکی که مادرم از پیله‌ورهای دوره‌گرد با دادن مقداری کُرک یا پشم می‌خرید. مثل جوجه اردکی دنبال او می رفتم. در روز چندبار زمین می خوردم یا خار در پاها و دست‌هایم فرو می رفت! پیوسته از سرپنجه‌های پایم خون می‌چکید و مادر آرام آرام، با سوزن خیاطی، خارها را از پایم در می‌آورد و با اُشتُرک(گیاهی دارویی) محل زخم‌ها را مرهم می‌گذاشت... . 

در جای دیگری که سرمای سردِ زمستان شهرستان رابر را اینچنین روایت می‌کند: عاشق فرارسیدن بهار بودم. زمستان ما بسیار سخت بود. پیراهن پلاستیکی که به آن «بشور و بپوش» می‌گفتیم و ایران، زن کرامت آن را می دوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقت‌ها از شدت سرما، چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان می‌گرفتیم... .

ردی از گلایه نیست

سردار سلیمانی نداشتن هایشان در روستا را راحت بیان می کند اما در کلامش مشخص است که گلایه نمی‌کند و در روایت‌هایش رگه‌هایی از گلایه به هیچ عنوان دیده نمی‌شود؛ بیشتر حس رضایت و حلاوت برداشت می‌شود تا گلایه از نداشتن‌ها؛ گویا اصلا در زندگی اهل گلایه نبوده است؛ موضوعی که حاج حسین برادر بزرگ سردار هم این را تایید می کند و می گوید: با آن همه فشار و سختی که تحمل می کرد، هیچگاه زبان به گلایه نمی گشود و همه چیز را درون خودش می ریخت.

حاج قاسم در جای دیگر شرح حال زندگی از بیان سختی‌های زندگی‌اش در زمان کودکی در روستا اینچنین می نویسد: «... کلا دو دست لباس داشتیم و یک کفش پینه کرده لاستیکی. مادر لباس ها که عموما چون کَک و شپش زیاد بود در آب جوش بشدت می جوشاند؛ بعد لب جوی می شست و خشک می کرد.... هوا کاملا تاریک شده بود، به سمت پلاس هایمان حرکت کردیم؛ در تاریکی شب، کفش های لاستیکی مان که پاره بود و تا حالا چهار بار با انبر داغ آن را پینه کردم بودم، در حال لق زدن در پایم بود. همه سرانگشتان پایم، به دلیل برخورد با سنگ، شکسته و خونی بود! روزی نبود که خار در پایمان نرود. روزها کارمان درآوردن خارها با سوزن بود. از جوراب هم خبری نبود. سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینی کتیرا یا گردو(جمع آوری محصولات باقیمانده زیر درختان هنگام برداشت) می خریدیم... .

همه این روایت ها مربوط به زمان قبل از عزیمت حاج قاسم به شهر کرمان برای یافتن کار و تهیه پول برای نجات پدر از بدهی است؛ زمانی که سال‌های تا قبل از سیزده یا چهارده سالگی را روایت می کند.

در چند جای کتاب آداب غذایی، نوع خوراک و مهمان‌نواری خانواده حاج قاسم در این کتاب زیاد مورد اشاره و تاکید ایشان قرار گرفته است؛ هم فرهنگ و آیین های منطقه را تشریح می کند و هم توصیف می کند که از چه فرهنگ غذایی باتوجه به وضعیت مالی‌شان برخوردار بوده اند؛ در عین حال با همین وضعیت می گوید که چقدر خانواده به مهمان‌نوازی اصرار داشته‌اند و خانه‌شان همیشه پر از مهمان بوده است.

 

برچسب ها :

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید :

  1. نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  2. نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
  3. نظرات پس از ویرایش ارسال می‌شود.
دیدگاه شما ثبت شد
مطالب پیشنهادی
دل عالم

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به پایگاه خبری دل عالم می باشد.